پنجمین اصلاح مو
سلام قند عسلم ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام آخه متاسفانه 13 آذر ماه یعنی درست فردای تولدت،خاله جون (خاله من) به رحمت خدا رفت به خاطر همین یه چند روزی رفته بودیم رشت. بعد 21 آذر هم اینجا براش مراسم گرفتیم بعد از اونم 27 آذر اولین سالگرد خانم جون(مادر بزرگم)بود.خلاصه اینکه این دو سه هفته مشغول این مراسما بودیم. عزیزم باید ببخشی نمی خواستم تو وبلاگت خاطرات بد ثبت کنم فقط گفتم که بدونی چرا دیر اومدم اینجا رشته رفته بودیم سرخاک خاله جون(مراسم سومین روز) بابایی گذاشته پشت وانت عکستو انداخته دیروز بردیمت آرایشگاه برای اصلاح مو،مثل آقا نشستی و آرایشگره موهاتو کوتاه کرد بهت میگفت پایینو نگاه کن سرتو میاوردی پایینT میگفت بالا رو...